ابوالفضل ماابوالفضل ما، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

پسر ارديبهشتي ما

کنجکاویهای پسرک سه ساله ام

این روزا علاقه زیادی به یادگیری ساعت پیدا کردی تکه کلام این روزهات شده مامان ساعت چنده؟ و بعد مثلا اگه من بگم 5 نگاه به ساعت میکنی و با ذوق میگی مامان پنجو پیدا کردم انشالله تصمیم دارم از اول مهر چند روزی در هفته ببرمت خانه بازی چون دیگه از این سن به بعد باید کم کم یسری آموزشهایی ببینین و اجتماعی بشین. فعلا که خیلی مشتاقی و دایم میگی مامان کی کیریم خانه بازی؟؟؟ حالا تا بعد ببینیم خدا چی میخواد کلمه های انگلیسی رو خیلی خوب و صحیح یاد میگیری و تکرار میکنی منم چون میبینم خودت علاقه نشون میدی سعی میکنم کلمات جدیدی رو بهت یاد بدم. راستی بابایی بهت مهندسم یاد داده ازت میپرسه مهندس چی میشه؟ و تو با تلفظ صحیح میگی engineer خدا ر...
17 شهريور 1393

رمضان مبارک

امروز اولین روز از ماه پرخیر و برکت رمضونه ماه مهمونی خدا... ماه دوستی قلبها... ماه مهربونیها صفای لحطات اذان و نیایش... برکت سفره های افطار و سحر و تلاوت قرآن است. خدایا به همه ما توفیق بهره بردن از برکات بیشمار این ماه رو عطا کن خدایا یاسمن عزیزم این ماه یه عمل باید روی پاش انجام بشه خودت بهش کمک کن تا بتونه براحتی این دورانو پشت سر بذاره و عمل موفقیت آمیزی داشته باشه الهی آمین   ...
8 تير 1393

شیرین زبونیهای گل پسرم

_ با اومدن میوه های تابستونی یکم سردرگم شده بودی واسه یاد گرفتن اسماشون مثلا بار اولی که بابایی زرد آلو گرفته بود میگفتی مامان فالوده میخوام یا هلو زرد آلو رو با هم قاطی میکردی از همه جالبتر اینکه یه روز اومدی گفتی مامان یه مبینا بده منم مونده بودم که الان دقیقا چی میخوای, تا اینکه دست منو گرفتی بردی تو آشپزخونه و اشاره به یه پلاستیکی کردی که توش بامیه بود اونوقت بود که تازه دوزاریم افتاد خخخخخخ. _ تا یه کار اشتباهی میکنی فوری میای میگی مامان معذرت میخوام ببخشید اگه من چیزی نگم میگی خوب بگو اشکال نداره دیگه یه وقتایی هم که من یه کاری میکنم که خوشت نمیاد میای میگی خوب معذرت خواهی کن دیگه... _ شعرای کتاباتو دیگه خیلی هاشو حفظ هستی ...
7 تير 1393

جشن تولد سه سالگی

امسال هم بهار با وجود تو برای من رنگ و بوی دیگه ای داشت تو که با اومدنت به زندگیمون, تک تک لحظاتمون رو گلباران کردی... و اینک جشن تولد سه ساله شدن آقا ابوالفضل انشاالله همیشه شاد و سلامت باشی کیک تولد که عمه کیکشو درست کرد و مامان هم تزیینش کرد   و اما سانس دوم تولد خونه خودمون با حضور مامان جون اینا کیک تولد که ایده جالبش رو یاسمن جون داد مرسی عزیز خاله   ...
8 خرداد 1393

وقتی من یه نی نی فینقیلی بودم

          پسر عزیزتر از جانم... داریم کم کم به 7 اردیبهشت نزدیک میشویم... روزی که تا ابد زیباترین روز عمرم باقی خواهد ماند. سه سال همراه با لحظات شیرین و دوست داشتنی با تو بودن... و تو که حالا برای خودت مردی شده ای. دوستت دارم دانشمند کوچولوی مامان ...
31 ارديبهشت 1393

3 ساله شدنت مبارک

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم که تو خق شده ای برای من تا زیباترین لحظات زندگیم را بسازی تولدت مبارک قشنگ ترین بهانه زندگیم 7 اردیبهشت 93 ابوالفضل من 3 ساله شد خدایا شکرت       ...
31 ارديبهشت 1393

پسر مهربونم

گل پسر مامان الان دیگه واسه خودش آقای به تمام معنا شده تازگيها علاقه مند به یادگیری زبان انگلیسی شدی 10 تا از رنگا بلدی و دایم تو خونه تمرین زبان میکنی.  الان هم داری اعضای بدنتو کامل یاد میگیری جالبه که اکثر تلفظاشونم درست میگی بجز قهوه ای که خیلی بامزه میگی برووووون خدارو شکر خودت خیلی علاقه نشون میدی و دوست داری تند وتند کلمه های جدید یاد بگیری. قربون قلب مهربونت برم من... هر وقت یه کاری میکنی که از دستت ناراحت بشم میای و اونقدر منو میبوسی تا بهت لبخند بزنم...هی با هر بار بوسیدن تو صورتم با اون چشمای نازت نگاه می کنی ببینی من کی میخندم آخه من چه جوری میتونم این قلب کوچولوی مهربونو نبخشم... خدا رو شکر عینک زدنو خیلی...
29 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

ابوالفضل عزيزم خيلي خوشحالم كه اين وبلاگو برات درست كردم انشاله بتونم زود به زود به روزش كنم. اين روزا ايام سوگواري محرمه. لباس مشكي هم واست گرفتم منو ببخش كه بخاطر مشغله كاري هنوز نتونستم ببرمت توي مراسم ها. انشا الله به حق اين روزاي عزيز چشماي خوشكلت خوب خوب بشه. يك ماه پيش كه برديمت دكتر گفت خدارو شكر شماره چشمت بالاتر نرفته ولي من مطمئنم كه چشمات خوب خوب ميشه و ديگه نميخواد عينك بزني   ماشالله ديگه مث آدم بزرگا صحبت ميكني و ميخواي راجع به همه چي نظر بدي. هرررر چي ما ميگيم رو تكرار ميكني. اين روزا درگير پروژه از پوشك گرفتنت هستم. دست مامان جون و خاله جون درد نكنه كه اينقد واست وقت ميذارن و حوصله بخرج ميدن. خدارو شكر يكي دوروزيه كه ...
20 آبان 1392

سلام سلام

سلام به تمامي خوانندگان عزيز وبلاگ من مامان من خيلي زودتر از اينها ميخواست واسه من وبلاگ بسازه اما نميدونم چرا هي تنبلي ميكرد. تا اينكه بالاخره تصميم كبري گرفته شد به اميد خدا تصميم داريم لحظات شيرين با هم بودن رو اينجا واسه هميشه ثبت كنيم تا وقتي بزرگ شدي ببيني و حالشو ببري   به اميد ديدار شما در پستهاي بعدي ...
30 مهر 1392
1